آهای خوشگل عاشق!
-----------------------------------------------------------------------------------
بشری که حقی نداشت ...
سوار ماشین کرایه می شوم. راننده با موبایلش مشغول صحبت کردن است و از فرد پشت خط (که بعد میفهمم مادرش است و درشهری دیگر زندگی میکند ) گله میکند و بد و بیراه میگوید.
« شماها امروز کجا بودید چرا نیومدید... آخه من چطور زن سزارینی رو با 21 بخیه و دو تا بچه دوقلو جمع و جور کنم... امروز کجا بودید تو بیمارستان؟ ظهر از مدرسه رفتم دیدم دکتر مرخصش مرده و شماها نیومدید هنوز، اوردمش از بخش بیرون رفتم حسابداری میگه 88 هزار تومن میگم من معلمم نه گدا هستم نه نیازمند اما الان 40 تومن بیشتر ندارم تا فردا که ... میگن کاری نمیتونیم بکینم مددکار رفته... رفتم پیش دکترمیگه چون معلمی درنهایت یکی از بچه ها رو بزار اون یکیو ببر تا پولو بیاری...
نه مادر من تو مدرسه هم رفتم همه معلمها رفته بودن کسی نبود ازش قرض بگیرم خدا هم با من لج انگار... حالا معصومه (نام همسرش) رو با بدبختی نشوندم توی سالن انتظار ، با دو تا بچه بغلش گرو مونده تا من بدبخت با این ابوقراضه پول رو تا شب جور کنم... اخه مادر من شما چه میدونین چی به من گذشت معصومه که نشست رو صندلی تمام لباسش خونی . . . »
دیگر چیزی نشنیدم و من بودم و صدای بغض درهم شکسته مردی که معلم بود ، شریف بود و البته حقی نداشت .
تهران - میدان انقلاب - ساعت ۵ بعداز ظهر ۰ تجمع حامیان گنجی