Thursday, July 03, 2008

یک عکس

یک دوربین قدیمی Traveling با فیلم 120 از بدو تولد در خانه ما بوده است. یک دوربین که درِ ویزور آن از بالا باز می شد و جلوی آن دو لنز داشت. اولین بار در سن یازده سالگی اقدام به عکاسی نمودیم. عروسی دائی جان بود و قبله عالم با چه غروری دوربین را به گردن انداخته بود و بین هم سن و سالهایش همان موقع هم قبله همایونی بود! اما غرض اینکه همواره عکس از علاقه مندی های ما بوده. زیاد شدن و راحتی عکس گرفتن و دیجیتالی شدن آن هم ارزش آن را نزد ما کم نکرده. تمام عکسهای سلطنتی خانواده به لطف حضور ما بسیار شکیل آلبوم شده و این اواخر بقدری زیاد شده که آلبوم های هدیه عکاسی ها هم خالی نمانده و حال هم که دیگر آرشیو عکس ها دیجیتالی شده.
هرجا عکسی اگر بوده از دید ما دور نمانده. در این بین گاهی عکس هایی هم بوده که هیچگاه ذهن قبله عالم را ترک نکرده و از آن جمله عکس این دختر بچه است که از 13 سال قبل آن را نگه داشته ایم.


هنوز حس غریبی نسبت به آن داریم. در سن هجده سالگی آن را دیدیم و چنان حس عجیبی سراسر وجود مبارکمان را فرا گرفت که همراه بغض و اشک شد و در آن دوران برایمان عجیب بود که چطور شد که اینچنین شد!! اینکه بچه ها چطور طعمه فقر می شوند و مظلومانه از لابه لای علف های هرز زندگی سر بلند می کنند و گاهی هم له می شوند آزار دهنده است.

باری اگرچه تا به حال عکاس نشده ایم ولی به لطف این علاقه ذره ذره انرژی عکس ها را بلعیده ایم و از آنها لذت برده ایم. از جمله این عکس که در تاریخ 23 اردیبهشت سال 74 در روزنامه آفتابگردان شماره 241 به چاپ رسیده و عکاس آن "عطاالله طاهرکناره" عکاس برگزیده جشنوارهای عکس "سوره" و "مطبوعات" است. باید بدهیم نوکران و چاکرانمان انگشت سبابه اش را بابت آن "تلیک" ببوسند!

داستان این عکس از زبان عکاس را در مطلب قبل بخوانید.

<< Home

Free counter and web stats