Saturday, June 14, 2008

فقدان شعور

اساسن کسی جرات توهین به قبله همایونی را ندارد و اگر هم چنین خبطی کرد مطمئنن چند لحظه ای بیشتر طول نخواهد کشید که از یا همان شکری که خورده پشیمان شود!
تنت به ناز طبیبان نیاز مباد (اَه اَه اَه اَه عجب شعری!!) بنا بر جبر روزگار قبله همایونی هم برای مشاوره می بایست به پزشکی فوق تخصص مراجعه می نمود که، پزشک در بیمارستانی حضور داشت که در منطقه محرومی واقع شده بود:

ما: سلام خسته نباشید
دکتر: سلام شما قبلن هم یکبار پیش من آمده اید
ما: بله دکتر باید عرض کنیم که...
دکتر: (به مدارک دست ما اشاره می کند) اون آزمایش هارو بده ببینم (و بدون معطلی از دست ما آنها را می کشد)
ما: اما دکتر مشکل..
دکتر: تا به این حد نیازی به دارو نیست، باید آزمایش...
ما: دکتر مشکل دیگری را باید به عرض برسانم...
دکتر: سریعتر جانم مریض های دیگر منتظرند
ما: (خشم قبله همایونی را در بر گرفت ولی همچنان با شکیبایی) با توجه به این شرایط، اگر این آزمایش انجام نشود، شما چه راهی را پیشنهاد می کنید؟
دکتر: ببینید (ایستاد و به سمت کیفش رفت) خب ما هم امیدواریم چیز خاصی نباشد، انجام ندهید!
ما: برای انجام...
دکتر: (رو کرد به دستیار حاضر در اتاق با آن کپل گنده اش که به مانتوی سفید اجازه نمی داد به اندازه کافی پایین بیاید!) چندتا مریض دیگه هست؟ (!!)
ما: (با نگاهی عاقل اندر سفیه) دکتر مثل اینکه مزاحم «کار» شما هستم! (و مدارک را از روی میز برداشتیم) شما به بقیه بیمارانتان برسید
دکتر: نه خواهش می کنم...
ما: ویزیت شما را پرداخت کردم که از وقت شما استفاده کنم نه اینکه به خاطر بقیه بیماران شما که مطمئنن شرایطی بهتر از من نخواهند داشت، از شما بشنوم که انشاالله چیزی نیست! خداحافظ!! ( دکتر که هنوز از ضربه وارده سرنگون به نظر می رسید حتی فرصت نکرد دهان نیمه باز خود را ببندد.)

همان دستیار کَپل کُپل: (جلوی در مطب) دکتر سرشون شلوغه ...
ما: (طوری که دکتر هم بشنود و هم از لای در قبله همایونی را ببیند) بله البته... در فاصله یک ساعت وبیست دقیقه ای که منتظر بودم شاهد بودم که دکتر فرصت کافی ندارند و دوازده نفر قبل از من را در عرض بیست دقیقه ویزیت کردند! با توجه به این که یک ساعت هم دیر تشریف آوردند کاملن حق با ایشان است!!

در همین حین زنی با چادر مشکی که حتی به خود زحمت نداده بود شکمش را با آن چهارونیم متر پارچه سیاه گل گلی بپوشاند آمد و به دستیار گفت: «خانم جان ببخشید یادم رفت آزمایشم را به دکتر نشان بدهم، بگذار دوباره بروم تو!!» داروهایش را هم از داروخانه گرفته بود در حالی که دکترش آزمایشی را که بطور حتم خودش تجویز کرده بود را ندیده بود. و جالب تر اینکه دستیاری که شرح کپل وی رفت، چنان با زن بیچاره صحبت می کرد که انگار طلب کار است. ولی قبله همایونی مطمئن است زن بخت برگشته حق ویزیت را پرداخته بود!!

از ظاهر افرادی که برای معاینه آمده بودند و همینطور افرادی که با سه چهار طالبی و دو کیلو موز (بدون افراط و بیان به طنز) منتظر آغاز وقت ملاقات بودند تا از بیمارشان عیادت کنند کاملن مشخص بود که دکتر با چه مریض هایی دست به گریبان است. اما مگر تفاوت امراض با هم چیست که وقتی مرض در تن انسان های ساده و بی سواد است نیاز به توجه زیادی ندارد؟! یعنی بی سوادی باعث تقویت گلبول های سفید خون می شود آیا؟! یا سیستم ایمنی عوام بر اثر انژی هسته ای حق مسلمشان، خواص «رادیودارویی» پیدا کرده است؟!

<< Home

Free counter and web stats