Tuesday, May 06, 2008

عدالت خواهی و دیوانگی! و فاجعه بزرگ بزاقی!!

«آن هایی که از عدالت حرف می زنند، به نظرم از بقیه دیوانه ها دیوانه ترند!...اعتراف می کنم که این حامیان عدالت اول ها به نظرم جالب توجه می آمدند... ولی حالا دیگر این نوع دیوانه ها بیشتر از بقیه عصبانی و کلافه ام می کنند... عقیده شما این نیست، نه؟ نمی دانم چه وسیله وحشت آوری در آدم هاست که سرایت این مرض را آسان می کند، در تمام آدم ها، می شنوید، فردینان؟... دقت کنید! در همه! درست مثل قضیه الکل و شهوت... همان آمادگی و همان سهولت... همان جبر... همه جا همین مسئله است... می خندید فردینان؟ پس خود شما هم نگرانم می کنید!»*

رمان "سفر به انتهای شب" نوشته " لوئی فردینان سلین" چند روزی ما را مشغول به خود کرد. بهانه خرید کتاب معرفی یکی از دوستان بود و دیگری نقد کتاب که از آن به عنوان تلخ ترین رمان درباره جنگ یاد کرده بود. هرچند که راوی قصه در همان اوائل داستان از بطن جنگ بیرون خزید و تب و درد را به شیرینی جایگزین ادامه زندگی خود کرد. بطور کل این رمان استفراغ کثافت های زندگی است! گاهی جمله هایی در انتهای یک پاراگراف پیدا می شود که ارزش یادداشت کردن را دارد. در کل اما یک جمله کلیشه ای حتی در آن نخواهید یافت:

«وقتی به چیزهای خوب و تمیز و رفاه عادت نداشته باشی، ظرف مدت کوتاهی کله پا می شوی. واقعیت فقط وفقط به فکر دور شدن از توست. همیشه برای ترکت آماده است. خود تو هم زیاد علاقه ای به آن نداری.در این هجوم ناگهانی رفاه، جنون عظمت طلبی در طرفت العینی سرتا پات را اشغال می کند. [...] وقتی که مثل روبینسون سعی کنی به کمک دروغ، یعنی تنها دارایی فقرا، با اغنیا یکی بشوی، آنوقت از لاک حقارت های روزمره ات بیرون می آیی. همه ما از این تن بی قواره و از این قالب بی قابلیت خودمان شرم داریم. نمی توانستم رضایت بدهم که واقعیتم را به آن ها نشان بدهم. نشان دادن واقعیتم همان اندازه دون شأن آنها بود که نشان دادن اسافل اعضایم. می بایست به هر قیمت که هست تاثیر شایسته ای بگذارم.»**

بطور مثال در بخشی از کتاب که روح خبیث زندگی با راوی هم پیمان شده بود و در حالی که با کشیشی که دارای «دندان های زشت و پوسیده و کثیف، با پوششی از لعاب سبز رنگ» صحبت می کرد، به زیبایی حقارت انسان به ظاهر متمدن را توضیح می داد :

«من عادت داشتم، حتی یکی از کارهای مورد علاقه ام این بود که به جزئیات کوچکی از این قبیل دقیق بشوم. وقتی مثلن به نحوه شکل دادن ادای کلمات دقت کنی، جمله ها در مقابل فاجعه بزک [بزرگ] بزاقی شان زیاد مقاومت نمی کنن. تلاش بی اراده ای که در راه گفتار به خرج می دهیم از عمل تصفیه خون به مراتب پیچیده تر و سخت تر است. عجب مکافاتی است این دهن، این مجموعه گوشت پر باد که به خودش می پیچد تا سوت بزند، نفس بکشد به کار بیافتد و از بالای سد گندیده دندان ها هرجور صدای ناخوشایندی را بیرون بدهد! با وجود این مجبوریم همین را بالای سرمان حلوا حلوا کنیم. کار سختی است. چون ما چیزی نیستیم جز کیسه ای از روده های گرم و گندیده، همیشه با احساسات سر ناسازگاری داریم. عاشق شدن کاری ندارد، سر پا ماندن است که کار دارد. خود کثافت نه دنبال تداوم است و نه دنبال رشد. اینجا، در این یک مورد، ما از کثافت بدبخت تریم. میل دیوانه وار تداوم به همین شکلی که هستیم، شکنجه ای است باور نکردنی.»***

کاش در مملکت ما هم ارزش و وقت بیشتری برای این "فاجعه بزرگ بزاقی" قائل می شدند!
ملتفدید که؟!

سفر به انتهای شب
نوشته لوئی فردینان سلین
ترجمه فرهاد غبرایی

* صفحه 425
** صفحه 355
*** صفحه 355
-----------------------------------------------------------------------------------
این نظر خواهی اگر این هفته هم برای قبله همایونی بازی دربیاورد، قیدش را خواهیم زد!
گزارش شما دوستان در این مورد موجبات بهبود شرایط نظر خواهی را فراهم خواهد کرد!
سپاس از لوبیا و ارمابیل و بقیه یاران و همراهان و غیره!

<< Home

Free counter and web stats