Monday, March 17, 2008

تق و توق دارت!

از یک هفته مانده به جشن چهارشنبه سوری با چه شوق و ذوقی در فکر جمع کردن کبریت برای تغذیه دارت ها بودیم. برای اینکه مدام دارت هایمان به خانه همسایه ها نپرد، مخزن دارت را با شگردی کودکانه به سر یک چوب خوش دست وصل می کردیم و پیچش را هم با یک کش کنار آن می آویختیم. گوگرد چند تا کبریت را داخلش می ریختیم، پیچ را رویش می گذاشتیم و بعد محکم به دیوار می کوبیدیم! درنگ...
علم و تکنولوژی که پیشرفت کرد! زرنیخ اختراع شد و در اوج گرانی آن را دانه ای دو تومن می خریدیم. با پول توجیبی روزی پنج تومن طی یک هفته حداقل بیست تایی می خریدیم. از ذوقمان روزی چند دفعه می شمردیم و درشت هایش را برای عرض اندام در زمان های خاص جدا می کردیم!
از یک هفته مانده به جشن آویزان بچه های بزرگ تر محل می شدیم که با دوچرخه هایشان از باغ های خارج شهر چوب و بوته خار بیاورند تا آن شب به قدر کافی آتش داشته باشیم. جلسه می گذاشتیم که وسائل دور ریختنی به جامانده از خانه تکانی ها را که مناسب سوزاندن بود کجا جمع کنم.
از پنج عصر خورشید را فحش میدادیم که چرا غروب نمی کند!! هوا که تاریک می شد کوچکترها با تق و توق بقیه را احضار می کردند که "بجنبید دیر شد!" همسایه ها می آمدند و آتش ها روشن می شد و عطر آجیل و شیرینی و اسفند همه جا را پر می کرد.
اما هنوز آتش ها خاموش نشده منتظر بودیم ساعت ده بشود تا کاسه به دست و چادر به سر برویم قاشق زنی! هر دو نفر زیر یک چادر، چنان اعصاب همسایه ها را در می نوردیدیم که یا یک کاسه آب از پنجره مهمانمان می کردند و یا با حسرت به خنده های ما، کاسه هامان را پر می کردند از شیرینی و شکلات و آجیل.
نه خبری از پلیس و گشت نیروی انتظامی بود و نه از صداهایی که شییشه ها را بلرزاند. نه از حمدی نژاد خبری بود و نه از انرژی هسته ای! هر چه بود تق و توقی بود لای خنده های شاد اهل محل.

سبزی پلو با ماهی آخر شب پایین نرفته یادمان می رفت که چه کرده بودیم. به فکر کتانی های سفید و شلوار نو بودیم که باید هنگام سال تحویل می پوشیدیم و کنار هفت سین می نشستیم.
من: "ماما ا ان آب ماهی ها رو عوض کنم؟"...
مامان: "نه... روزی چند دفعه آب این زبون بسته ها رو عوض می کنی! بزا لااقل تا سال تحویل زنده بمونن!"

نوستالوژیک قبله همایونی بدجوری باد کرده است امشب!!

<< Home

Free counter and web stats